دسته بندي : <-PostCategory->
به حق ساقی کوثروجودت بی بلا باشد
سر دستت علی گیرد نگهدارت خدا باشد
به غم کسی اسیرم که زمن خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هرکه گوید دل به دلراه دارد
دل من ز غصه خون شد دل او خبر ندارد
دوستان را یادکردنعار نیست
قیمت کاغذ که صد دینار نیست
دوستان را یاد کن تا زنده ای
بعد مردن دوستیدر کار نیست
تورا می خواستم تا درجوانی
نمیرم از غم بی همزبانی
غم بی همزبانی سوخت جانم
چه می خواهم دگر زینزندگانی؟!
دگر حس شقایق را نداری
هوای قلب عاشق را نداری
واز چشمان خونسرد تو پیداست
کهشور عشق سابق را نداری
گر دلی دارم بدان دردست توست
گر تنی دارم بدان سر مست توست
گر دلم را بشکنی باز هم چه سود
کین دل ساده من پیوست توست
خبر به دورتریننقطه جهان برسد
نخواست او به منٍ خستهٍ بی کمان برسد
شکنجه بیشتر از این کهپیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
خدا داند که من نفرین نمیکنم
نکند به او که عاشق او بوده ام زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرمبرود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...